گناه کردن پنهان به از عبادت فاش

شاعر : سعدي

اگر خداي پرستي هواپرست مباشگناه کردن پنهان به از عبادت فاش
که دوستان خدا ممکن‌اند در او باشبه عين عجب و تکبر نگه به خلق مکن
که ملک روي زمين پيششان نيرزد لاشبرين زمين که تو بيني ملوک طبعانند
مثال چشمه‌ي خورشيد و ديده‌ي خفاشبه چشم کوته اغيار درنمي‌آيند
قفا خورند و نجويند با کسي پر خاشکرم کنند و نبينند بر کسي منت
نه دست کفچه کنند از براي کاسه‌ي آشز ديگدان ليمان چو دود بگريزند
که ذکر دوست توان کرد يا حساب قماشدل از محبت دنيا و آخرت خالي
ميان خلق به رندي و لاابالي فاشبه نيکمردي در حضرت خداي، قبول
که از ميان تهي بانگ مي‌کند خشخاشقدم زنند بزرگان دين و دم نزنند
که سر گران نکند بر قلند قلاشکمال نفس خردمند نيکبخت آنست
نظر به حسن معادست نه به حسن معاشمقام صالح و فاجر هنوز پيدا نيست
تو نيز جامه‌ي ازرق بپوش و سر بتراشاگر ز مغز حقيقت به پوست خرسندي
کمر به خدمت سلطان ببند و صوفي باشمراد اهل طريقت لباس ظاهر نيست
تو نيز در قدم بندگان او مي‌پاشوز آنچه فيض خداوند بر تو مي‌پاشد
چو دست دست تو باشد درون کس مخراشچون دور دور تو باشد مراد خلق بده
چنانکه بر در گرمابه مي‌کند نقاشنه صورتيست مزخرف عبادت سعدي
فرو گذاشته بر روي شاهد جماشکه برقعيست مرصع به لعل و مرواريد